رهبری از جنس بلور
امروز صبح که با اتوبوس به محل کار می آومدم ، هوا هنوز گرگ و میش بود . در اون ساعت یه پیرمردی که معلوم بود زیر لب ذکر میگه و با خدای خودش خلوت کرده ، منو مبهوت خودش کرد .
حسب الظاهر نگاه من بهش سنگینی و فشاری رو وارد می کرد که با نگاه مهربونانه سلام کرد و گفت : من تو رو می شناسم . من که فکر می کردم منو جایی دیده جواب دادم : خدمتتون هستم . گفت : نه من شما رو می شناسم ؟ تازه فهمیدم که منظور از جمله ایشون سوالی بوده نه خبری . گفتم : نه . گفت : پس چرا این قدر نگاه می کنید ؟ گفتم : یاد مرحوم پدر افتادم .
این چند جمله باعث شد تا حدود نیم ساعتی که هم مسیر بودیم با هم صحبت کنیم . از همه جا و همه چیز گفتیم . ولی چیزی تو گفته هاش توجه منو بیشتر به اون جلب کرد ، اعتقاد و عشق شدید ایشون به حضرت آقا بود . وقتی به اسم ایشون می رسید ، زیر لب یه چیزی می گفت و بعد ادامه می داد . ازش پرسیدم نظرتون در مورد حضرت آقا چیه ؟یه نگاهی بهم کرد و گفت : آقا مثال و مثیل نداره . من هر وقت دلتنگ و کم حوصله از ناملایمات می شم ، به سخنرانی ها و بیاناتشون که فرموده اند رجوع می کنم .
آقا این روزا خیلی تنهاس . این روزا هم که بعضیا فکر می کنن قیم مردمن و هرچی میخوان میگن ، هر کاری که دلشون میخواد میکنن ، بعدش هم خودشون پیرو ولایت و رهبری می دونن .
آقا خیلی سعه صدر و صبر داره ، خیلی حوصله میکنه . خیلی از مسئولین نمی دونن که مردم اگه هیچی نمیگن فقط به خاطر حضرت آقاست .
خیلی از مسئولین نمی دونن که مردم آقا را به دو صفت عشق می ورزن . یکی چون پاک و زلاله ، و عین بلور شفاف ، دوم هم به دلیل اینکه سیدعلیه ، چون خودشه هیچ عوض نشده ، از جنس خودشونه .
خیلی چیزهارو گفت و خیلی چیزهارو هم برا دلتنگی هاش نگه داشت .